عضو شوید


نام کاربری
رمز عبور

:: فراموشی رمز عبور؟

عضویت سریع

نام کاربری
رمز عبور
تکرار رمز
ایمیل
کد تصویری
براي اطلاع از آپيدت شدن وبلاگ در خبرنامه وبلاگ عضو شويد تا جديدترين مطالب به ايميل شما ارسال شود



سلام ..ممنونم از نگاهتون..خوش اومدید... اگه دوست دارید مطالب مختلفی درباره ی طبیعت گردی، ساخت انواع کاردستی و کلی چیزای باحال دیگه اطلاعات کسب کنید خوشحال میشم به اینستاگرام ما سری بزنید قدمتونو روی چشم ما بذارید. @mahsano1372

تبادل لینک هوشمند
برای تبادل لینک  ابتدا ما را با عنوان تا خدا (نردبانی برای نزدیکی به خالق بی همتا) و آدرس takhoda.LXB.ir لینک نمایید سپس مشخصات لینک خود را در زیر نوشته . در صورت وجود لینک ما در سایت شما لینکتان به طور خودکار در سایت ما قرار میگیرد.







نام :
وب :
پیام :
2+2=:
(Refresh)

آمار مطالب

:: کل مطالب : 538
:: کل نظرات : 393

آمار کاربران

:: افراد آنلاین : 1
:: تعداد اعضا : 2

کاربران آنلاین


آمار بازدید

:: بازدید امروز : 187
:: باردید دیروز : 695
:: بازدید هفته : 187
:: بازدید ماه : 6141
:: بازدید سال : 81525
:: بازدید کلی : 310116

RSS

Powered By
loxblog.Com

داستانک...
چهار شنبه 22 فروردين 1397 ساعت 18:32 | بازدید : 1349 | نوشته ‌شده به دست مهسا | ( نظرات )
یکی از دانشجویانی که زیر نظر دکتر حسابی درس می خواند
 
پس از چند ترم رد شدن به دکتر حسابی گفت :
 
شما سه ترم است که من را از این درس رد می کنید
 
ولی من که نمی خواهم موشک هوا کنم
 
فقط می خواهم در روستا یک معلم شوم .
 
دکتر حسابی پاسخ داد :
 
شاید تو نخواهی موشک هوا کنی و فقط بخواهی معلم شوی قبول ،
 
اما تو نمی توانی به من تضمین دهی
 
که یکی از دانش آموزان تو در روستا ، نخواهد که موشک هوا کند!!
https://instagram.com/mahsano1372?igshid=v2zkmvj5v04

:: موضوعات مرتبط: داستانک , ,
:: برچسب‌ها: داستان , داستان_کوتاه , داستانک , داستان_آموزنده , خاطره ,
|
امتیاز مطلب : 356
|
تعداد امتیازدهندگان : 114
|
مجموع امتیاز : 114
داستان جالب اکبر عبدی و حسین پناهی!
پنج شنبه 28 دی 1391 ساعت 17:41 | بازدید : 1550 | نوشته ‌شده به دست مهسا | ( نظرات )


اکبرعبدی میگه:


یک روز سر سریال بودیم. هوا هم خیلی سرد بود.

از ماشین پیاده شد بدون کاپشن.

گفتم: حسین این جوری اومدی از خونه بیرون؟

نگفتی سرما می‌خوری؟! کاپشن خوشگلت کو؟

گفت: کاپشن قشنگی بود،نه؟

گفتم: آره!

گفت: من هم خیلی دوستش داشتم

ولی سر راه یکی را دیدم که هم دوستش داشت و هم احتیاجش داشت.

ولی من فقط دوستش داشتم

 

 

https://instagram.com/mahsano1372?igshid=v2zkmvj5v04

:: موضوعات مرتبط: داستانک , ,
:: برچسب‌ها: خاطره , حسین پناهی , اکبر عبدی , عکس , داستان , ,
|
امتیاز مطلب : 9
|
تعداد امتیازدهندگان : 4
|
مجموع امتیاز : 4

صفحه قبل 1 2 3 4 5 ... 36 صفحه بعد