عضو شوید


نام کاربری
رمز عبور

:: فراموشی رمز عبور؟

عضویت سریع

نام کاربری
رمز عبور
تکرار رمز
ایمیل
کد تصویری
براي اطلاع از آپيدت شدن وبلاگ در خبرنامه وبلاگ عضو شويد تا جديدترين مطالب به ايميل شما ارسال شود



سلام ..ممنونم از نگاهتون..خوش اومدید... اگه دوست دارید مطالب مختلفی درباره ی طبیعت گردی، ساخت انواع کاردستی و کلی چیزای باحال دیگه اطلاعات کسب کنید خوشحال میشم به اینستاگرام ما سری بزنید قدمتونو روی چشم ما بذارید. @mahsano1372

تبادل لینک هوشمند
برای تبادل لینک  ابتدا ما را با عنوان تا خدا (نردبانی برای نزدیکی به خالق بی همتا) و آدرس takhoda.LXB.ir لینک نمایید سپس مشخصات لینک خود را در زیر نوشته . در صورت وجود لینک ما در سایت شما لینکتان به طور خودکار در سایت ما قرار میگیرد.







نام :
وب :
پیام :
2+2=:
(Refresh)

آمار مطالب

:: کل مطالب : 538
:: کل نظرات : 393

آمار کاربران

:: افراد آنلاین : 1
:: تعداد اعضا : 2

کاربران آنلاین


آمار بازدید

:: بازدید امروز : 237
:: باردید دیروز : 118
:: بازدید هفته : 2532
:: بازدید ماه : 2617
:: بازدید سال : 78001
:: بازدید کلی : 306592

RSS

Powered By
loxblog.Com

شنبه 21 تير 1393 ساعت 17:30 | بازدید : 1038 | نوشته ‌شده به دست مهسا | ( نظرات )

 

داستان زیبای آرزوی غم انگیز

آبجی کوچیکه گفت : زودی یه آرزو کن ، زودی یه آرزو کن !!!

آبجی بزرگه چشماشو بست و آرزو کرد …
 
آبجی کوچیکه گفت : چپ یا راست ؟ چپ یا راست ؟
 
آبجی بزرگه گفت : م م م راست …
 
آبجی کوچیکه گفت : درسته ، درسته ، آرزوت برآورده میشه ، هورا … بعد دستشو دراز کرد و از زیر چشم چپ آبجی مژه رو برداشت !
 
آبجی بزرگه گفت : تو که از زیر چشم چپ ورداشتی ؟!؟!
 
آبجی کوچیکه چپ و راست رو مرور کرد و گفت : خوب اشکال نداره … دستشو دراز کرد و یه مژه دیگه از زیر چشم راست آبجی
 
برداشت و گفت : دیدی ؟ آرزوت میخواد برآورده شه ، دیدی ؟ حالا چی آرزو کردی ؟؟؟
 
آبجی بزرگه گفت : آرزو کردم دیگه مژه هام نریزه …
 
بغض عجیبی روی صورت هر سه تاشون نشست ؛ آبجی کوچیکه ، آبجی بزرگه و پرستار بخش شیمی درمانی !
 
https://instagram.com/mahsano1372?igshid=v2zkmvj5v04
|
امتیاز مطلب : 2
|
تعداد امتیازدهندگان : 1
|
مجموع امتیاز : 1
بهترین جنگجو
شنبه 21 تير 1393 ساعت 17:20 | بازدید : 1117 | نوشته ‌شده به دست مهسا | ( نظرات )

 داستان بهترین جنگجو
جنگجویی از استادش پرسید : بهترین شمشیر زن کیست ؟


استادش پاسخ داد : به دشت کنار صومعه برو. سنگی آنجاست. به آن سنگ توهین کن.


شاگرد گفت : اما چرا باید این کار را بکنم ؟ سنگ پاسخ نمی دهد !!!


استاد گفت خوب با شمشیرت به آن حمله کن.


شاگرد پاسخ داد : این کار را هم نمی کنم.
شمشیرم می شکند
و اگر با دست هایم به آن حمله کنم ،
انگشتانم زخمی می شوند

و هیچ اثری روی سنگ نمی گذارند.
من این را نپرسیدم. پرسیدم بهترین شمشیرزن کیست ؟

 

استاد پاسخ داد : بهترین شمشیرزن به آن سنگ می ماند ،
بی آن که شمشیرش را از غلاف بیرون بکشد نشان می دهد که هیچکس نمی تواند بر او غلبه کند.

https://instagram.com/mahsano1372?igshid=v2zkmvj5v04
|
امتیاز مطلب : 1
|
تعداد امتیازدهندگان : 1
|
مجموع امتیاز : 1