مردی با خود زمزمه کرد: خدایا با من حرف بزن
یه سار شروع به خواندن کرد ! اما مرد نشنید
مرد فریاد برآورد خدایا با من حرف بزن.......
آذرخش در آسمان غرید ، اما مرد اعتنایی نکرد
مرد به اطراف خود نگاه کرد و گفت : تو کجایی ؟؟؟؟
بگذار تو را ببینم ......
ستاره ای درخشید، اما مرد ندید
مرد فریاد کشید " خدایا یک معجزه به من نشان بده " .....
کودکی متولد شد و اما مرد باز توجهی نکرد
مرد در نهایت یاس فریاد زد: خدایا خودت را به من نشان بده و بگذار تو را ببینم .....
از تو خواهش می کنم ......
پروانه ای روی دست مرد نشست و او پروانه را پراند و به راهش ادامه داد .....
ما خدا را گم می کنیم ......
در حالی که او در کنار نفس های ما جریان دارد ......
:: موضوعات مرتبط:
گوناگون ,
,
:: برچسبها:
خدایا ,
خدا ,
خداکجاست ,
معجزه ,
داستان ,
داستان کوتاه ,
داستانک ,
داستان آموزنده ,
متن زیبا درباره ی خدا ,
متن زیبا درباره ی خدا ,
متن کوتاه درباره ی خدا ,
,
|
امتیاز مطلب : 21
|
تعداد امتیازدهندگان : 7
|
مجموع امتیاز : 7